یونسیونس، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

روز شمار یک پسر غربی شرقی

بک روز بچه داری اجباری برای من

1390/7/3 18:52
نویسنده : پدر و مادر
211 بازدید
اشتراک گذاری

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 3 مهر 1390 :

امروز من میزبان یونس خان عزیزم یودم . یک مرخصی اجباری رو تجربه میکردم .از اونجایی که مادر بزرگ یونس یا پدر بزرگش به مسافرت رفته بودند و بلیط واسه دوشنبه براشون جور شده بود و از طرفی امروز به مادر یونس به دلیل اینکه یکی از همکاراش در مرخصی به سر می بره هم مرخضی ندادن و من مجبور شدم امروز بچه داری کنم و در کنار پسر گلم توی خونه باشم . ساعت 10:30 با دد گفتنهای یونس بیدار شدم . البته مامانش صبح رفت اداره و یه شیشه شیر داد بهش دادم و ماشاالله همشو زد تو رگ . آره وقتی بیدار شد و من با صدای اون بیدار شدم اول از همه رفتم و سرلاکشو بهش دادم و بعدش هم رفتم معذرت میخوام گلاب به روتون پنپرزشو که طوفان کرده بود عوض کردم . برای اولین بارم بود پنپرزشو عوض میکردم و یه جورایی ..... البته بچته دیگه . خب باید باس باسشو حتما میشستم . همه کاراشو کردم و رفتمو واسش نهار ظهرشم که سوپ مرغ بود با رهنمودهای تلفنی مامانش گذاشتم.خلاصه اینکه ساعتهای 12 بود که با سه چرخش بردمشو یه دوری تو محل زدیمو یه آب میوه واسش گرفتم. و درنهایت نرسیده به ساعت 1 بازم یه توفان دیگه کرده بودو ماهم بله دیگه..... وقتی هم مادرش رسید خونه من اونو خوابونده بودم . قربون پسرم برم که بچه خوبی بود به خدا ..... خلاصه اینم یه روز بچه داری در کنار آق یونس عزیز............ راستی فردا هم به هر طوری بود مادرش مرخصی گرفت چون من باید حتما برم سر کار چون چهارشنبه وقت عمل چشمامو دارم . فردا هم آرزو در کنار یونس خواهد بود.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)