یونسیونس، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

روز شمار یک پسر غربی شرقی

فیلم صحبتهای یونس با مامان بزرگش

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 14 اسفند 1391 : وام خدای من چقدر بابای بدی هستم من ...... الان تقریبا 5 ماهه که اصلا نیومدم به وبسایت پسرم و مطلبی نذاشتم .... آخ ببین چه بابایی هستم نه ؟؟؟ پسرم منو ببخش تورو خدا .. باور کن اصلا قصدر نداشتم عزیزم .. باور کن بابایی گرفتار کارهای روز مره و... بودم... قبول دارم نباید بهانه بیارم اما بازم ازت عذر میخوام ..... از تموم دوستای یونس هم عذر میخوام بابت کوتاهی خودم..... عب نداره توی این پست سعی می کنم جبران کنم .... این روزها یونس بابایی ماشاالله خیلی بانمک شده و با حرفاش دل همه رو شاد میکنه ..... هر وقت مامانش میخواد بهش چیزی بده بخوره وقتی نمیخواد میگه بو قران نمیخوام بو قران نمیخوام... من موندم ای...
14 اسفند 1391

کوتاهی بابا و مامان یونس در ثبت خاطرات برای اخرین بار

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ٢٠ مهرماه ١٣٩١ : سلام به تموم دوستای یونس کوچولومون . تقریبا ٣ ماهه که متاسفانه بابا و مامان یونس اصلا مطلبی در وبسایت یونس ثبت نکردن و الان میخوام ار طرف خودم و مامان یونس از همه عذر خواهی کنم که در این مودت کوتاهی کردیم .بابا جون باور کنه توجیه نمیاریم اما بذار پای شلوغ بودن روزهامون اما بازم حق با توئه بابایی . ازت معذرت مییخوام..... بگذریم پسر بابا این روزها خیلی با نمک شده و تقریبا میشه گفت ٩٠ درصد حرفهاشو ما متوجه میشیم و البته خودش هم به خوبی صحبت میکنه. پسربابایی توی این مدتی که ما کوتاهی کردیم یه سفر کوتاه به شمال داشته و یکبارهم شایدم دوبار میزبان بابابزرگ و مامان بزرگ کرمونشاهیش بوده ... این ر...
20 مهر 1391

شاداماد آقا یونس

نوشته شده توسط پدر درتاریخ 22 تیرماه 1391 : این روزها یونس یه مقداری رو اعصاب و روان مامان و باباش داره راه میره و خیلی خیلی شیطون شده و واقعا بعضی اوقات باباش دوست داره از دست پسر شیطونش سر به بیابون بذاره . اما .... خب بچس دیگه .... قبل از تولد یونس مامان بزرگش واسش یه کت شلوار مشکی خریه بود که امششب تنش کردم و واقعا پسرمون مثل یه مرد آقا شده بود  . 2 تا از عکسهایی که با کت شلوار گرفته و یکی از عکسهاش که 4 روز پیش ازش گزفتم رو واسه نمایش میذارم به امید روزی که مثل مابقی مطالب وبلاگش در آینده واسش خاطره ساز شه ......   ...
22 تير 1391

سفر 8 روزه یونس به اصفهان و کرمانشاه

نوشته شده توسط پدر درتاریخ ٣٠ خرداد ١٣٩١ : به عنوان بابای یونس از خود یونس و تمام دوستاش عذر خواهی میکنم که اینقدر دیر اودم و اسه درج مطلب توی وبلاگ آقا پسرم . یونس بابا این روزهای خیلی درگیریم مخصوصا درگیر درس ها و امتحانها .از تاریخ ١١ خرداد لغایت ١٩ خرداد آقا یونس به همراه مامان و باباش در سفر زمینی اصفهان و کرمونشاه به سر میبرد و خب ماهم سعی کردیم تا جایی که میشه بهش خوش بگذره و اصلا خدایی نکرده دعواش نکنیم . عقب ماشین رو با دوتاپتو و ٢ تا بالش مثل تخت شاه واسش درست کرد ه بودیم که یه جای نرم و باحال داشته باشه و بهش بد نگذره .یونس در اصفهان از عمش و دختر عمش یعنی معصومه و به قول خودش مصونه دیدن کرد و در کرمونشاه در کنار بابا بزر...
30 خرداد 1391

دست یونسمون برید

نوشته شده توسط پدر یونس در مورخ ٤ خرداد ١٣٩١ : امروز ظهر وقتی اومدم خونه دیدم پسر گلم دستاش به قول خودش بوو شده و داره گریه میکنه اساس و مامانش کنارش واساده . سریع خودمو رسوندم کنارش و دیدم عین هو چی انگشت شصت دست راستش داره خون میاد و این خون اصلا بند بیا نیست . با دستمال کاغذی و .... اصلا نتونستیم جلوشو بگیریم تا اینکه سریع زنگ زدیم مادر بزرگ یونس و اون خودشو  از بالا به مارسوند و گفت سریع بتادین بزنین که خون بند بیاد و خلاصه .... طفل معصوم خیلی درد کشید و خیلی گریه کرد و این موضوع واقعا من و مادرشو ناراحت کرد . ناگفته نمونه که اومده بود که در کابینو باز کنه ودستش به تیغه فلزی اون گیر کرده و ..... خدا رو شکر بخیر و خوشی گذشت.... ...
4 خرداد 1391

بوسيدن لب هاي يه خانم كوچولو توسط يونس خان

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ٢٤ اردیبهشت ١٣٩١ : دیروز ناهار خونه مادر بزرگ مامان یونس بودیم که یه اتفاق جالب افتاد و پسرمون در عین ناباوری یه بوس کوچولو از لبهای دخترخاله مامانش که مهدیه خانم بود کرد .خلاصه حواستون باشه که گل پسرمون رو چشم نزنین ها و بگید ماشاا... به آقا یونس .....  براي ديدن كليپ روي تصوير زير كليك كنيد  ( متاسفانه و با کمال تاسف مجدد این ویدیو که یه ویدیو معمولیه از سایت آپارات حذف شد و من لینک دانلود اون رو که ٣ مگابایته در این قسمت قرار میدم و شما می تونید از لینک زبر دانلود کنید و همچنین با رفتن به لینک زیر می تونید این ویدیو رو آنلاین مشاهده کنید ) http://s3.picofile.com/file/7390175913/...
24 ارديبهشت 1391

باباجون اگوشت

نوشته شده توسط پدر درتاریخ ٣١ فروردین ١٣٩١ : مثل همه بچه ها یونس هم در حال گذروندن آخرین روز ماه زیبا و تازه فروردینه . این روزها یونس ما ماشاالله هزار ماشاالله خیلی شیرین شده . یه اتفاق جالب اینکه تقریبا یه ١٠ شبیه که عادت کرده انگشت منو تو دستش بگیره و توی بغلم بخوابه . موقع خوابش که میشه همش میگه بابا جون اگوشت بابا جون اگوشت و ماهم .... آره خلاصه اینکه خیلی شیرین و بامزه شده ماشاالله . راستی اینسری برای بار دوم بردیم آرایشگاه که هرکاری کردیم نذاشت میهاشو کوتاه کنیم و مجبورا مامانش با مادر بزرگش توی خونه موهاشو کوتاه کردن و البته کار نسبتا خوبی هم در اومد . ٢ تا عکس جدید از یونس گلم که یکیشون توی حرم امام رضا و در کنار یه دختر کوچولو ...
31 فروردين 1391

هدیه یونس : مراحل شکل گیری جنین

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ١٠ فروردین ١٣٩٠ : یک کلیپ بسیار زیبا هدیه از طرف یونس به تموم بچه های کوچولوی روی زمین به واسطه دیدن مراحل تشکیل وجودشون و بدنشون و دیدن قدرت خدای یگانه و بزرگ       ...
10 فروردين 1391

دلتنگتم پسر گلم

نوشته شده توسط پدر درتاریخ ٩ فروردین ١٣٩١ : پسر گلم این پیغام و پست رو از کرمونشاه یعنی شهر اصلی بابات و شهر اصالت تو واست می فرستم . الان که کنارم نیستی که ناراحتم و دلتنگ تو . دوست داشتم پیشم بودی و بغلت میکردم و به قول خودت ماساژت میدادم و بوست میکردم و برای حسنی رو می ذاشتم که ببینی و لذت ببری بابا جان قربونت بره بابات عزیزم . مواظب مادرت باش و کنارش بمون . منم قول میدم تا چند روز دیگه بیام پسرم . دوستت دارم بابا جان . بابایی فعلا خدانگهدارت
9 فروردين 1391