یونسیونس، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

روز شمار یک پسر غربی شرقی

یونس عزیزم صورتش داغون شد

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ١١ بهمن ١٣٩٠ : دیروز خسته و کوفته بودم که ساعتهای 8 شب بود و بعد از کلاس اومدم خونه و دیدم یونس داره گریه و مامانش هم پشت سرش گریه کننان ..... خلاصه خدا نصیب نکنه واسه کسی و خود یونس دیدم گل پسرمون با صورت خورده روی بخاری. بله متاسفانه صورت پسرم داغون شده بود و زیر چشمش ورم کرده و کبود شده و متاسفانه هردودماغش ضربه خورده و پرخون بود . فقط زار میزد . خیلی ناراحت شدم بابت این موضوع . اصلا حاضر نبودم صورت یونس رو به این حالت ببینم . الحمدا... که مشکلی واسش پیش نیومد وسالم و سلامت در کنارمونه .خدایا شکرت. ...
11 اسفند 1390

واکسن یونس و خونه جدیدش

نوشته شده توسط پدر درتاریخ ٩ اسفند ١٣٩٠ : یه چند روزیه که متاسفانه شرایط واسه نوشتن فراهم نشده بود . شایدم من کوتاهی کرده بودم . یکشنبه گذشته بود یعنی تقریبا ١ هفته پیش که یک ماه دیرتر بالاخره واکسن یک سال و نیمی یونس رو زدیم و البته زحمتش روی دوش مامان بزرگ مشهدیش بود . طفل معصوم پسرمون خیلی اذیت شد و تا دو روزی دست نمیتونستیم حتی به پاهاش بزنیم . همش نشسته بود و بازی می کرد . طفلک از شری افتاده بود گل پسرمون . اما خدارو شکر الان خیلی بهتره و روبه بهبودیه ... ضمنا دوباره دست این شاه پسرمون سوخت و متاسفانه روی دوتا از انگشت هاش تاول زد و امروز اونها ترکیدمن و یونسو میگی همش گریه و ..... خق داشت بیچاره خیلی ناجور بود . سه خبر دیگه اینکه...
8 اسفند 1390

نماز خوندن و گریه و خنده یونس در قالب کلیپ

نوشته شده توسط پدر درتاریخ ٣٠ دیماه ١٣٩٠ : غیبت طولانی ما رو ببخشید . متاسفانه شرایط بر گونه ای بود که نمیشد زودتر از اینها ÷ست بدم . البته شایدم بگید اینا بهونست و البته شایدم من بهتون حق بدم . تقریبا ٤ روز دیگه یونس عزیزم یک سال ونیمش تموم میشه و وارد ١٩ ماهگی میشه . ÷سرگلمون این روزها خیلی شیرین شده و خب خیلی چیزهای جدید رو به زبون میاره . درواقع بسیاری از کلمات رو به راحتی میگه . من فکر میکنم به زودی به حرف بیفته انشاالله . جدیدا یادگرفته که نماز بخونه جالبه !!!! درسته خب من و مامانش که خیلی از این عملش خوشمون میاد و تصمیم گرفتیم فیلمشو توی وبش بذاریم و امروز این فیلم رو ازش گرفتیم و در ادامه برای مشاهده قرار میدیم . یه...
30 دی 1390

یونس در کرمانشاه به سر می برد

نوشته شده توسط پدر درتاریخ 15 آذر 1390 : دو روزه که بابای یونس خیلی تنها شده . آخه گل پسرش در سفر به سر میبره . سفر هوایی یونس بابا در روز جمعه 11 آذر آغاز و تا پایان این هفته یعنی جمعه ادامه داره . خب باباش دوشنبه برگشت چون واقعا کارداشت و گرفتار کار و درس بود . یونس هم با مادرش خونه بابا بزرگشینا در کرمونشاه موند تا یه 4 روزیه تنها سپری کنه بابای یونس. البته جاشون خوبه اما خب دلتنگیه دیگه ..... سفر گرمونشاه سفر خیلی خوبی بود . یه 4 تا عکس از پسرمون در کرمونشاه گرفتم که در سایت قرار میدم :   اینم یه عکس از یونسی قبل از اینکه بریم کرمونشاه در حیاط خونمون ...
15 آذر 1390

یونس و اولین بوسه بر صورت پدر

نوشته شده توسط پدر درتاریخ 28 آبان 1390 : امروز برای اولین بار وقتی به خونه اومدم یونس بغلم اومد و برای 3 مرتبه صورت منو بوسید و واقعا لذت بخش بود واسم . قربون پسرم برم که ماشاالله داره بزرگ میشه . دندوناشم که ماشاالله همینطوری رو به رشده  . راستی خبر دارشدم عمه پسرم داره وبسایت پسرمون رو پیگیری میکنه .عمه جون بهت خوش آمد میگم .راستی عمه جون واسه دختر عمع معصومه هم یک سایت شخصی درست کن که بیامو واسش نظر بدم  . دوتاعکس خوشگل از پسرمون گرفتم امروز که یکیش واقعا محشر شده چون خنده شاپسرمون توش کاملا مشخصه . میذارم عکسها رو بازم به نیت یادگاری واسه آینده خودش :راستی یکی از عکسهاش هم با باباشه .   ...
28 آبان 1390

یونس و تاب بازی امروزش

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 13 آبان 1390 : امروز صبح تاب یونس عزیزمون رو از توی اطاقش آوردم و البته اینو اول بگم که این تاب رو وقتی هنوز تکون نمیخورد واسش میاوردیم و اونو توش میگذاشتیم که متاسفانه در نهاست معمولا با گریه یونس به دلیل ترسش ختم میشد . اما امروز واسش مجددا اون رو همونطور که گفتم آوردیم و اینکه خیلی توش حال میکرد . یه کلیپ ازش گرفتیم که توی اون یه سری از حرفهاش رو می شنوید مثلا ترسیدوم - بع بع - غار غار و .... کلیپ رو میگذارم و بازهم با نیت به یادگار موندن خاطراتش ....                   مدت زمان : ١:٢٨ ثانیه ...
14 آبان 1390

نحوه بیان یونس درمورد خیلی چیزها

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 13 آبان 1390 : این روزها یونس کوچولو فوق العاده شیرین شده و از خنده هاش باور کنید یه ملت ذوق می کنن . یه لیستی از همه اصطلاحاتی که یونس جان در گفتار اونها رو به کار می بره تهیه کردم که در زیر می نویسم و به امید روزی که یادگازی بشه واسه خودش . در زیر ابتدا کلمه اصلی رو می نویسم و سپس نوع بیان یونس جون رو : میوه موز : مو میوه انگور : اگو یخ : انگیری وقتی آب می خواد : آبه کلا به همه خوردنیها : به به پستونک : مومه موی سر : مومه وقتی آهنگ تموم میشه یا کار بدی می کنه : وا وا وا وقتی اهنگ می خواد : نای نای د توپ : توبه به محض دیدن کامپیوتر و لب تاب  و تلویزیون : ناینای ناینای د قلقلک : گی...
13 آبان 1390

پرخاشگری های این روزهای یونس

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 13 آبان 1390 : یونس عزیزمون روز به روز عزیزتر از همیشه . 3 روز پیش بود که مامان یونس زحمت کشید و اون به حموم برد و موهاشو کوتاه کرد برای فکر می کنم بار سوم . این روزها یونس یه مقداری متاسفانه پرخاشگر شده و تا بهش بگی بالا چشمت ابرو واکنشهای نسبتا غیز عاقلانه ای از خودش سر میده . شاید بگید خب پسرمون هنوز کوچیکه و من هم تایید میکنم اما یه جورایی رفتارش تغییر کرده و خب مثلا اگه میگی نکن با یه لحنه تقریبا عصبانی سریعا واکنش نشون میده و پستونکشو پرت میکنه و اگه توی بغل مادر یا مامان بزرگش باشه مطمئنا یه دستی حداقل تو سر و صورت اونها پیاده میکنه . امیدوارم این رفتاراش که البته مطمئنم حل میشه . لازمش البته بهتر ...
13 آبان 1390

عکسها و حالو روز یونسی در این روزها

نوشته شده توسط پدر درتاریخ 6 آبان 1390 : بی مقدمه شروع میکنم . یونس گلمون این روزها واقعا شر شده . همین الان که دارم مطلب میزنم مادرش داره دعواش میکنه و منم واقعا داقونم از دستش . خیلی شر و زرنگ شده جدیدا ماشاالله . شاید بگید ماشاالله گفتنت دیگه چیه ؟؟؟ باید بگم بالاخره بچس دیگه بابا . راستی جدیدا مامانش که از اداره میاد خونه مامانشو محل نمیده و اونو میزنه و باهاش لج بازی و قهر میکنه البته به مدت 5 دقیقه بعد همه چی یادش میره . میدونید خب به نحوی ناراحتی خودش رو از اینکه مادرش صبحها در کنارش نیست رو اینجوری ابراز میکنه . دندونای جدیدشم توراهن ........چند تا عکس ناز ازش گرفتم طی چند روز گذشته که توی سایتش قرارمیدم :     ...
6 آبان 1390

یونس کوچولومون بالاخره راه افتاد

نوشته شده توسط پدر درتاریخ ٢١ مهر ١٣٩٠ : امروز 5 شنبه 21 مهرماهه و خب یونس عزیزمون بالاخره فکر میکنم یکشنبه بود یعنی 17 مهرماه خودش شروع به راه رفتن کرد و راه افتاد پسرم . طفلک تا توپ میبینه سر از پا نمیشناسه و عین چی لغو پغ گوله میکنه به سمت توپ . وقتی هم که می خوای دستشو بگیری خودشو میزنه زمین تا بیخیالش شی تا خودش بلند شه . خلاصه اینکه توی این 4 روزی که راه میره خیلی شری میکنه و البته یه بار با کله رفت توی میز شیشه ای و کلی گریه و زاری و دیشبم بلند شد و در یکی از اطاقها رو گرفتو کشید به سمت خودش و یه تیکه از ناخن انگشت بزرگ پاش شیکست و خب خونی شد . البته اینها دیگه طبیعیه و مال هر بچه ای بوده و هست و خواهد بود ومال ماها هم بوده ..... ...
21 مهر 1390