یونسیونس، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

روز شمار یک پسر غربی شرقی

بک روز بچه داری اجباری برای من

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 3 مهر 1390 : امروز من میزبان یونس خان عزیزم یودم . یک مرخصی اجباری رو تجربه میکردم .از اونجایی که مادر بزرگ یونس یا پدر بزرگش به مسافرت رفته بودند و بلیط واسه دوشنبه براشون جور شده بود و از طرفی امروز به مادر یونس به دلیل اینکه یکی از همکاراش در مرخصی به سر می بره هم مرخضی ندادن و من مجبور شدم امروز بچه داری کنم و در کنار پسر گلم توی خونه باشم . ساعت 10:30 با دد گفتنهای یونس بیدار شدم . البته مامانش صبح رفت اداره و یه شیشه شیر داد بهش دادم و ماشاالله همشو زد تو رگ . آره وقتی بیدار شد و من با صدای اون بیدار شدم اول از همه رفتم و سرلاکشو بهش دادم و بعدش هم رفتم معذرت میخوام گلاب به روتون پنپرزشو که طوفان کرده بو...
3 مهر 1390

ترسیدوم گفتنهای یونس

نوشته شده توسط پدر درتاریخ 3 مهر 1390 : دلم نیومد از گفتن کلمه جدید که یونس یاد گرفته ننویسم . عزیز دل بابایی جدیدا یاد گرفته وقتایی که میترسه همش پشت سرهم تکرا میکنه که " ترسیدوم " آره ترسیدم رو به مشهدی میگه. قربون پسرم برم ولی انشاالله که مشهدی یاد نگیره گل پسرم . خلاصه اینکه خیلی بانمک میگه و دوست داری در آن واحد گازش بگیری...... کلیپ ترسیدوم گفتن های یونس رو در زیر می بینیم :                   مدت زمان  : ٣٦ ثانیه ...
3 مهر 1390

سفر 3 روزمون به شمال کشور

نوشته شده توسط پدر به نقل از یونس در تاریخ ١١ شهریور : بابا جون خسته نباشی . واقعا بهم خوش گشذت . سفر به شمال کشور رو برای بار دوم تجربه میکردم البته اونا اولی مربوط به اول سال امسال میشد که خیلی خیلی کوچورو بودم و البته زیادی حالیم نبود اما دم شما و مادر درد نکنه که خیلی حال دادید . توی این ٣ روزی که شمال بودیم کلی روحیم عوض شد . راستی عکسهای شمال رو هم البته یه چندتاییش رو در زیر می ذارم . بابا از همه بهتر جنگل گسستان سرسبز بود و البته اقامتمون در هتل ٤ ستاره مروارید که در گهرباران نزدیکای بهشهر و لب دریا رو ببشتر دوست داشتم . خلاصه خیلی خوش گذشته به من . ممنون پدر  و مادر گلم ......... (راستی از بابای یونس دارم صحبت میکنم و ...
18 شهريور 1390

دومین اصلاح سر یونس توسط اس مامان

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 18 شهریور 1390 : دیروز وقتی اومدم خونه دیدم یونس گلم زیر پتوی خوشگلش خواب بود و البته مادرش شروع به توضیح دادن کرد که امروز یونس رو بردم حموم و بالاخره اینکه تونسته بود به هر زحمتی موهاشو کوتاه کنه . واقعا موهای پسرمون خوشگل شده بود و از مادر یونس تشکر میکنم . راستی عکس پسرمون بعد از اصلاخ رو گرفتم و در زیر قرار میدم .....   ...
18 شهريور 1390

سفر بابایی به کرمونشاه

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ٣٠ مرداد ١٣٩٠ : پسر بابا الان من توی گرمونشاهم و خب متاسفانه تورو نبردم عزیزم . دلم واست یه ذره شده به جون بابابی. شنیدم مامان رو خیلی اذیت کردی عزیزم.اما عیب نداره پسرم . بابا جون واست یه سوغات مشتی خریدم که انشاالله زودتر پا بگیری و راه بری . البته ناگفته نمونه من خریدم ولی بابابزرگ و مادر بزرگ کرمونشاهیت هرکاری کردم پولشو دادن و گفتن سوغات اونا واسه شما باشه پسرم . دستشون درد نکنه و واقعا ازشون ممنونیم ........ خلاصه اینکه بابایی فردا میام پیشت . راستی دایی احسانت هم یه عروسک خوشگل واست گرفته و عمه زینب هم واست یه ماشین ناز خریده ...... دست همشون دردنکنه . من به جات ازهمگی تشکر کردم بابا جون...... عکسهای...
1 شهريور 1390

شب خرید واسه یونس خان

نوشته شده توسط پدر درتاریخ 15 مرداد 1390 : امشب واسه یونس خان کلی خرید کردیم . پسر گلم امشب با اینکه کوچورو موچوروئه طفلکی خیلی ذوق کرد. واسش یه شهر بادی شبیه اتومبیل خریدیم که عکسهاشو در زیز قرار دادم . نزدیک به 100 تا توپ هم واسش گرفتیم ریختیم داخل ماشینش که همیشه مشغول بازی باشه . یه ماشین قدرتی بنز کوچیک هم واسش گرفتیم که ماشین بازیش هم به راه باشه . بالشت باب اسفنجیشم که معرکس و از امشب به عنوان بالشتش ازش استفاده میکنه . راستی میل بارفیکس هم واسش گرفتیم که تابی که در روز تولدش هدیه گرفته رو بهش وصل کنیم اما هنوز که هنوزه نفهمیدیم تابه رو باید چطور ببندیم . خلاصه بابایی خیلی امشب حال کردی و من و مادرت از این موضوع بسیار خوشحالیم ......
16 مرداد 1390

بابای دانشگاه قبول شدم

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ١٠ مرداد ١٣٩٠ : بابایی قبول شدم . دانشگاه قبول شدم . بابات دیروز کاردانی به کارشناسی رشته حسابرسی مشهد قبول شده پسر گلم . بابایی دعاهای تو بی تاثبر نبوده ها . یادته بعضی اوقات میومدم دم گوشت زمزمه میگردم بابا واسم دعا کن قبول شم ؟؟؟؟ یادته ؟؟؟؟ فدات شم قبول شدم خدارو شکر  . فدای تو بشم بابایی گفتم بیام بنویسم تا خوشحال شی گل پسر بابا .......
10 مرداد 1390

فرا رسیدم ماه مبارک رمضان بر همگان مبارک

نوشته شده توسط پدر در تاریخ ٨ مرداد ١٣٩٠ : ماه رمضان رسید و بازهم بوی لحظه های اذان ، لحظه های افطار ، سحر بسیار زیبا و ...... به مشام میرسه . توی این روزها که مردم واقعا گرفتار مشکلات اقتصادی و اجتماعی هستند به نظر من رمضان بهترین تلنگر میتونه باشه .... از طرف یونس عزیزم فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به تموم عزیزان تبریک میگم و امیدوارم در این ماه تموم مادر و پدرها همچنین من و مادر یونس بتونیم کمال استفاده رو ببریم . التماس دعا . یونس کوچولو امسال برای بار اول بهت زولوبیا بامیه میدم بابایی که مزه ماه رمضون بره زیر دندونات گل پسرم ......   ...
8 مرداد 1390

واکسن یکسالگی یونسی

نوشته شده توسط پدر در تاریخ 6 مرداد 1390 : امروز یونس جون واکسن یکسالگیشو با 2 روز تاخیر زد و خب البته من ومادرش اداره بودیم و زحمتش روی دوش پدر و مادر بزرگ مشهدیش بود . دکتر گفته اگه بدن بچه ضعیف باشه طی یک هفته آینده یا سرخچه یا سرخک و یا عریون میگیره که انشاالله بچمون اینطوری نشه . راستی پسرمون 77 سانتیمتر قدشه و دورسرش 48 و وزنش هم 10 کیلو و 800 گرم بوده . خلاصه اینکه هم من و هم مادرش وارد مرحله جدید زندگی یعنی آغاز دوسالگی یونس شدیم . البته این عکس یونسی نیست ها ...
6 مرداد 1390

تبریک تولد یکسالگی یونس در هفته نامه نخست

نوشته شده توسط  پدر در تاریخ 6 مرداد 1390 : تقریبا دو روز از تولد یونس گلم میگذره که با توجه به هماهنگی های انجام گرفته در هفته نامه نخست - من و مادر یونس به ایشون تبریک تولدش رو گفتیم که در انتهای صفحه دوم این هفته نامه تصویر گل پسرمون به همراه تبریک ما چاپ شد . بنده هم بریده تبریک به پسرمون رو که در شماره 398 مورخ 6 مرداد 1390 به چاپ رسیده رو در زیر قرار دادم. ...
6 مرداد 1390